یکشنبه عصر بالاخره برگشتم به کنج امنِ خودم و از اونجایی که مامان شام شبمو فرستاده بود،تا وقت خواب فقط دراز کشیدم،فکر کردم،برنامه ی دوشنبه مو نوشتم،با جوجه بازی کردم و کتاب خوندیم. 

شب گریه کرد که بذارمش رو پام. گذاشتمش و وقتی خوابید کمی با خودم خلوت کردم

جدیدا دچار یه سر دردی شدم. نمیدونم تاثیر دارو هست یا نه؟؟ 

میانگین استفاده از اینستامو به یک ساعت رسوندم.جدا دارم مقاومت میکنم که دور شم از این غرق شدن تو گوشی

دوشنبه وقتی بیدار شدم دیدم انگار نه انگار هوا دیروز یخ و ابری بود. چنان آفتاب مطبوعی تو آسمون بود که وقتی پرده ها رو کشیدم نور و عشق با هم اومدن خونه.

تا ظهر برنامه هامو عالی پیش بردم.ظهر جوجه بهانه ی خواهرمو میگرفت و مدام میگفت کالو کالو (کالو یعنی خاله ^_^) . دیگه برای اون ساعت شماره دوزی نوشته بودم.بنابر این کارمو برداشتم رفتیم خونه ی خواهرم.(صاحبخونه)

اما اونجا آبجیم شروع کرد دوباره از دخترش گلایه و گلایه و گلایه و تعریف کردن وقایع دیروز.که بنده خدا با عموی جوون و دختر عموش رفته بود سینما،یه پسری بهش آدامس داده بود اینم گرفته بود.  مامانشم دوازده شب که بی مقدمه و محض مچ گیری در اتاقشو باز کرده بود دیده بود داره پیامک میده همون لحظه اجبار کرده که کی اون سمت تلفنه که پیام میدی و جریان آدامسم از اونجا درمیاد.از اونجایی که این سبک برخورد توهین آمیز و پشتش تهمت و بزرگ جلوه دادن و داد و هوار کارای مامانم بودن من دیگه کم کم حالم بد شد اونجا.

به آبجی گفتم خیلی به دختری که اینهمه سالمه سخت میگیری اون از اینکه باید همه چیزشو به من بگه گفت :/ بهش گفتم تو براش احساس امنیت نمیذاری وقتی تو کارش تجسس میکنی و مچشو میگیری و اگه قراره چیزی گفته بشه باید تو بستر صمیمیت باشه نه که با انبر حرف ازش بکشی،اون از خطرای مالیخولیایی نا شناخته میگفت.

من بارها تو کتابای روانشناسی خوندم ما نا خواسته خصلت های بدی که از مادرامون دوست نداریم رو تکرار خواهیم کرد. من اخیرا خیلی توجه میکنم به خودم. بنظرم صادق بخوام باشم من تمام این سالها خودمم با زود رنجی های بی خودم،با فحاشی هام و سبک از کوره در رفتن هام خودمو شبیه مامانم کردم.

همین دیروز آبجیم داشت یه خاطره از مامان میگفت برای وقتی همش یه بچه دوم راهنمایی بوده و دو ماه نشده و مامانم که میفهمه انقدر دعواش میکنه و بهش تهمت میزنه که حد نداره 

حالا دیروز دقیقا همین اتفاق افتاده.چطوری میشه نتیجه بگیرن آدم با یه آدامس خراب شده :/

خواهرزادمو خیلی دوست دارم. به آبجیم گفتم تو رفتار و فکرت تجدید نظر کن و ناراحت و عصبی برگشتم خونه.

انقدر عصبی که بخاطر یه خراب کاری مسخره سر جوجه داد زدم و چند ثانیه من رفته بودم و حیوون درونم برگشته بود 

به روزی رفته بودم که مامانم بخاطر اینکه عاشق پسری بودم که حتی دستشم نگرفته بودم، درست تو همین شونزده سالگی چنان بهم توهین کرد که گفتم اصلا خودمو میکشم و وقتی دوست پسرمم شست و گذاشت کنار گفت بمیر اصلا یه سگ کمتر،جدی جدی خودکشی کردم

آخه الان دوازده سال بعد از اون دوره است چطور خواهر من همون سبکی عمل میکنه؟؟

خیلی زود جوجه رو تو بغلم بوسیدم و خودمو با زل زدن به دریا آروم کردم. و برنامه هامو از سر گرفتم.

جالبه من وقتی خودم آشپزی میکنم (جدیدا و تو این بی اشتهایی) خیلی بیشتر از وقتی قراره دستپخت کسی رو بخورم اشتها دارم. اون شبم میرزا درست کردم چه میرزایی میرزا غذای مورد علاقه ی خانواده ی سه نفره ی ماست :)

شبشم از اون شبا شد که جوجه منو خوابوند به جای اینکه برعکسش بشه!

امروز باید باز برم خونه ی مامان.اصرار کرده.مجبور شدم همه ی برنامه های امروزمو توشون دست ببرم.شبم اونحا میخوابم که فردا راحت جوجه رو بذارم و برم آرایشگاه برای ناخن هام.کلاس باقلوا هم پنجشنبه است و خیلی دو به شک شدم که برم یا نه. هر کی خودش پخته میگه خیلی آسونه. من باید یه روز کامل وقتمو بذارم برم رشت برای یاد گرفتن یه چیز خیلی آسون ؟ کسی اینجا تجربه ی باقلوا پختن داره آیا؟


همینا دیگه.

فعلا برم ساکمو برای خونه ی مامان ببندم و برم.


*اگه بهمون بگن چقدر خوشگلی معمولا هزار تا نکنه ی منفی از خودمون تو ذهنمون میاد که حداقل تو فکرمون به طرف بگیم آره با این دماغم یا آره با این چشمای ریزم با این مژه های کوتاهم 

بیاید برای من پنج تا خصلت فیزیکی و ظاهری از خودتون بنویسید که درمورد زیباییتونه (در واقع پنج بار این جمله رو برای من تکمیل کنید: من **** خودمو دوست دارم). بیاید تو این پست به زیبایی های هم به به و چه چه بگیم و خدا رو شکر کنیم بخاطر این کالبد فیزیکی که رو ی هم رفته نظرمون درموردش هر چی باشه،باز پنج تا مورد زیبایی رو حتما میتونیم توش شمارش کنیم :)

۱.من چشم و ابروهای خودمو دوست دارم و به نظرم زیبا هستن.بخاطر رنگ و حالتشون از خدا ممنونم

۲.من انگشتا و ناخنای دستمو دوست دارم

۳.من حالت موهای خودم رو دوست دارم.وقتی بلند میشن واقعا موجشون زیباست

۴.من رنگ پوست خودمو دوست دارم

۵.من دندونهای خودمو دوست دارم.سفید و ردیف

خدایا شکرت :)



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

راهکارهای ردیابی و شناسایی، جمع آوری خودکار داده ها و اتوماسیون صنعتی | شرکت شلر torearmeniyaaa.parsablog.com Keith همسفر با شهدا مواد مخدر Mark ترمیم نیوز آبی آقای گرافیک Harfedelam