سلام سلاااام

 

 

دوستای من سلام.

امروز از اون روزهاست که با اینکه داره شب میشه و باید پنچر باشم اما انقدری انرژی برام مونده که بیام یه پست بذارم و یه کمی جیک جیک کنم براتون ^_^

 

خوب از کی ننوشتم؟ از تولدم؟؟ اوووم ترکش های تولد هنوز دارن بهم اصابت میکنن و بسته ی پستی امروز که هدیه ی زهره و نفیسه بود دیگه گمونم آخریش بود.

امسال حسابی سال کادو بود.

خودم برای خودم یه بافت بینظیر خریدم.

فرفر برام یه گردنبند رومانتویی فرستاد.

نفیسه و زهره یه بافت خوشرررررنگ بینظیر فرستادن.

مامانم و آبجی بزرگه و آبی پنجمی برام یه نیم ست نقره خریدن که واقعا باشکوهه بی نظیره عالیه.

آبجی صاحبخونه برام یه لباس خیلی عروسکی خوشگل و کنارشم یه مقدار پول داد. 

همینا دیگه. عالی بودن همشون.

بچه ها هیچ میدونید صحبت کردن با خانم مائده نقیایی(روانکاو و رواندرمانگر بی نظیرم) داره تاثیر بی نظیری روم میذاره؟؟؟ 

من عاشق روزای تلفنی صحبت کردنمون و اون فضای راحت و صمیمیمون و اون دقایق آخر در سکوت به نتیجه گیری هاش و دادن ایده های جدید از خودم به خودمم ^_^ 

امروز یه تصور خیلی اشتباهم در مورد خودم به کمکش اصلاح شد.انگار یه تیکه پازل تو ذهنم رفت سر جای خودش.البته خیلی هم غم انگیزه اما من شنگولم چون میدونم آخر این غم ها شادی محض منتظرمه.

 

با سیاوش بد نیستیم. کلا به دوری از هم عادت کردیم انگار.یعنی وقتی سیاوش به دوری من عادت کرده و کنار اومده دیگه انگار هیچی تو این جهان عجیب نیست! 

اووووم اما هنوز به اینکه ما برای داشتن یه زندگی خیلی خوب توام با عشق فرصت داریم باور دارم. 

چند وثت پیش یکی از دوستان بهم کامنت خصوصی داده بودن که هنوزم اعتقاد دارم عشق پایان همه ی رنج هاست؟؟؟  آره و حتی بیشتر از قبل. 

اونی که اول رنجهای جدیده عشق نیست. عشق خالص و پاک و زیباست و اگه به ندای درونت گوش بدی _واقعا گوش بدی_ بهت میگه اون جریانی که داری توش قرار میگیری واقعا عشقه یا نه؟ 

 

صحبت از کامنتهای خصوصی شد ببخشید همین وسط بگم *خانم تیام عزیزم* مرسی که منو میخونید. لطفا کامنتهاتونو عمومی بذارید من هم بتونم جواب محبتاتونو بدم.

 

این روزها دارم سعی میکنم رابطه ی مادر_پسری که دوباره خرابش کردم رو سامون بدم. واقعا تو دوره ی سختی هستیم. کوروش دیگه بهم گوش نمیده و دوباره عکس العمل هاش و حرف هاش و خواسته هاش و مخالفت هاش و همه چیزش تو گریه و جیغ خلاصه میشه.چقدر سخته بگم من چنین مادری شدم که چنین تاثیری رو بچه ام گذاشتم اما . هستم. با غم و شرمندگی زیاد هستم. 

وقتی تحت فشارم کاملا تاثیرمو روش میذارم و واقعا اوف به من !

به هر حال دارم روش کار میکنم که باز برگردیم به عشق و محبت بینمون. بدون جیغ و فریاد. بدون عصبانیت

 

بچه ها یادتونه گفتم فلان شماره دوزی رو تموم کنم دیگه انجام نمیدم؟؟ آقا بعد اون هی سفارش گرفتم و دارم میگیرم :) باز دارم با عشق و دلخوشی و حوصله انجامشون میدم. خدا رو شکر الان همش منتظرم سرم خلوت شه برای یکی دو نفر شال و کلاه هدیه طوری ببافم.

 

راستی دارم رو یه برنامه ورزشی کار میکنم. فکر میکردم یه روزه مینویسمش.اما الان میبینم خیلی وقتگیره. از هفته آینده و شایدم زود تر شروع میکنم و تو تلگرام هم به اشتراک میذارمش. بیاید ورزش کنیم دور هم

به فصل آخر برکینگ بد رسیدم و فعلا دیگه برنامه ی سریال دیدن ندارم.ولی میخوام وقتی ماه کامل شد رو بخرم و ببینم.

دلم میخواد واقعا به زبانم یه سر و سامونی بدم اما نمیدونم از کجا شروع کنم دوباره. چجوری جلو برم.چجوری مرور کنم. چجوری چیزهای تازه یاد بگیرم؟ همه ی اینا رو منظورم بدون کلاس رفتنه.

پیشنهادی چیزی در این مورد ندارید برام؟ 

 

آقا پری روز رفتم دوچرخه سواری. خیلی خوب بود.ولی خوب یه پرایدی یجوری مویی از کنارم رد شد در حالی که بوق ممتد میزد و مثلا حالا اگه من میفتادم خییییلی خفن بود که واقعا نزدیک بود کنترامو از دست بدم

چرا آخه چشونه این آدما؟؟.

 

وای نطقم باز شده خیلی دوست دارم هی حرف بزنم.  بیاید برام حرف بزنید و جیک جیک کنید. 

 

*بچه ها احساس میکنید پست های من تکراری شدن؟؟ اگه بخواید انتقاد کنید از اوضاع وبلاگم چی برام مینویسید؟؟ انتقادم نداشتید تعریف کنید ذوق کنم ^_^

 

 

*فعلا خدا نگهدارتون


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Bandir | بندير | منتظر اقتصاد روز Allan پادشاه پسورد saranghe my love دستورالعمل های زن حامله تورهای مسافرتی خارجی و داخلی Michele صفحه شخصی دکتر لیلا معصوم زاده موفقیت