بچه ها سلام.
اوووم این ماییم که باز میتونیم ارتباط داشته باشیم؟ من انقدر انتظار کشیدم و به جایی نرسیدم که واقعا از همه چیز فاصله گرفتم. الان سه روزه تلگرامو باز میکنم میگم خوب که چی؟ اینستا رو باز میکنم میگم خوب که چی؟ وبلاگو باز میکنم میگم
حالا امشب تصمیم گرفتم باز زور خودمو بزنم و شروع کنم. چون من آدم تشنه ی ارتباطی هستم.میخوام که راههای ارتباطیمو با این دنیای کوچیکی که درست کردم حفظ کنم :)
از کارهایی که تو پست قبلی نوشتم فقط دیدن سریال برکینگ بد رو عملی کردم. خدا رو شکر دارم با اعتدال نگاهش میکنم.مثل دکستر بکش بکش راه ننداختم که تمام زندگی و فکرمو روش بذارم. البته اصلا به جذابیت دکستر لعنتی نیست.(برای من)
راستش دارم روزهای قبل تولدم رو میگذرونم و امسال شدیدا هر لحظه اش به یاد پارسالم. سالی که چقدر افسرده و زمین خورده و کمر شکسته بودم.
خوب یه هفته و هشت روزه که همسرمو ندیدم. برای کریسمس هم نخواهم دید و اصلا دیگه نمیدونم چه کار کنم. امروز بهم میگفت اون مثبت اندیشی هاتو به کار بنداز کایناتو به کار بنداز من دیگه نا امیدم نمیتونم مثبت باشم اما تو باش!
خوب منم همچینی دیگه انگار نا ندارم. نمیخوام حتی به رفتن فکر کنم. فقط میخوام یهو مثل یه سیب سرخ شیرین بیفته تو دامنم.
چشمامو میبندم و سعی میکنم با هم بودنامونو یادم بیاد. اخیرا خیلی خوابشو میبینم. که پیششم.که بهش میرسم. که بغل میگیردم.میبوسدم.دلتنگی هاشو میریزه تو آغوشم.
چشمامو میبندم و سعی میکنم یادم بیاد وقتی دستمو سُر میدادم رو سینه ی گرمِ بی لباسش چه حسی داشت؟
یادم بیاد نفسش که میخورد به گردنم چقدر گرم بود؟
یادم بیاد حس دستاش تو دستام چه جوری بود؟
یادم بیاد انگشتاش چقدر ظریف بودن؟؟
به فرم ناخن هاش فکر میکنم. به خط لب هاش. به انحنای بینیش به چین گوشه ی چشمهاش وقتی میخندید.
انقدر فکر میکنم و تصور میکنم که مغزم میخواد از حجم نداشتنش منفجر شه. دلتنگشم خوب. خیلی زیاد.
دیگه چه کار میکنم؟؟؟
باز به تولدم فکر میکنم و برنامه هام بعد از اون. برای بیست و نه ساله شدنم حس خاصی ندارم اما از الان استرس اون عدد جادویی سی سالگی رو دارم که سالها تو ذهن من سن مقدسِ پخته شدنم و سال ثباتم و سال خیلی چیزهای دیگه است. دارم نزدیکش میشم اما هنوز نصف راه پختگی و ثبات رو هم نرفتم.
کوروش چند روزه مریضه.علایم خاصی نداره فقط تب و بی حالی. دو روز آروم گرفت از امروز دوباره شروع شد. میمیرم براش وقتی میفته یه گوشه میگه مینا تو رو خدا بیا دیگه.
همینا دیگه. دلتنگ نوشتن بودم. چه خوب شد برگشتم :)
زنده باد اینترنت :)
درباره این سایت